-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برگ ریز آمد و برگ گل و گلزار برفت سرخ رویی رخ لاله و گلنار برفت
2 سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت گو، برو، از بر من این همه، چون یار برفت
3 نزد من باد خزان دوش غبار آلوده آمد و گفت که سرو تو ز گلزار برفت
4 خواستم تا بروم در طلب رفته خویش یادم آمد رخ او، پای من از کار برفت
5 در دوید اشک چو باز آمدن خویش ندید دل بینداخت هم اندر ره و خونبار رفت
6 خون دل گر چه که بسیار برفت، اندک ماند صبر هر چند که بود اندک، بسیار برفت
7 باد خاری ز ره گلرخ من می آورد جانم آویخت دران خار و گرفتار برفت
8 هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جو جو اندر این غارت غم، جمله به یک بار برفت
9 گله کرد آن بت شیرین ز بر خسرو جست خله کرد آن گل نسرین زبر خار برفت