بدرد مرده از جلال الدین محمد مولوی غزل 762

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بدرد مرده کفن را به سر گور برآید

1 بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید

2 چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید

3 ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید

4 بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید

5 بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید

6 مبر امید که عمرم بشد و یار نیامد بگه آید وی و بی‌گه نه همه در سحر آید

7 تو مراقب شو و آگه گه و بی‌گاه که ناگه مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید

8 چو در این چشم درآید شود این چشم چو دریا چو به دریا نگرد از همه آبش گهر آید

9 نه چنان گوهر مرده که نداند گهر خود همه گویا همه جویا همگی جانور آید

10 تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید

11 تو سخن گفتن بی‌لب هله خو کن چو ترازو که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید

عکس نوشته
کامنت
comment