-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید
2 چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید
3 ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید
4 بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید
5 بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید
6 مبر امید که عمرم بشد و یار نیامد بگه آید وی و بیگه نه همه در سحر آید
7 تو مراقب شو و آگه گه و بیگاه که ناگه مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید
8 چو در این چشم درآید شود این چشم چو دریا چو به دریا نگرد از همه آبش گهر آید
9 نه چنان گوهر مرده که نداند گهر خود همه گویا همه جویا همگی جانور آید
10 تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید
11 تو سخن گفتن بیلب هله خو کن چو ترازو که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید