ایام عیش بگذشت، شد روزگار از واعظ قزوینی غزل 586

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ایام عیش بگذشت، شد روزگار پیری

1 ایام عیش بگذشت، شد روزگار پیری گرد شباب برخاست، از رهگذار پیری

2 غافل مشو که دارد سیلاب مرگ از پی برف سفید مویی، بر کوهسار پیری

3 از ما چه طاعت آید، چون مو سفید گردید؟ این گل نمیزند سر، از شوره زار پیری!

4 خطی است میکشد چرخ، بر سطر هستی ما ما را بکف عصا نیست، در روزگار پیری

5 در بزم زندگانی، بودیم بس مکرر ما را زمانه پوشید ز آن پنبه دار پیری

6 اینک رسید راحت، از بند زندگانی میتازد از دو مویی، ابلق سوار پیری

7 در زیر ننگ عصیان، کردم سفید مو را از رنگ زردیم کرد، گل پنبه زار پیری

8 بر درگه بزرگان، نتوان شدن به این رو آب عرق برو زن، از چشمه سار پیری

9 از بس ز بار دوری، چون ماه نو خمیدیم باشد جوانی ما، هم در شمار پیری

10 نشناختیم اصلا، سود و زیان خود را کردیم همچو طفلان، جا در کنار پیری

11 واعظ بدرگه حق، نتوان شدن باین رو آب عرق بروزن از چشمه سار پیری

عکس نوشته
کامنت
comment