-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایام عیش بگذشت، شد روزگار پیری گرد شباب برخاست، از رهگذار پیری
2 غافل مشو که دارد سیلاب مرگ از پی برف سفید مویی، بر کوهسار پیری
3 از ما چه طاعت آید، چون مو سفید گردید؟ این گل نمیزند سر، از شوره زار پیری!
4 خطی است میکشد چرخ، بر سطر هستی ما ما را بکف عصا نیست، در روزگار پیری
5 در بزم زندگانی، بودیم بس مکرر ما را زمانه پوشید ز آن پنبه دار پیری
6 اینک رسید راحت، از بند زندگانی میتازد از دو مویی، ابلق سوار پیری
7 در زیر ننگ عصیان، کردم سفید مو را از رنگ زردیم کرد، گل پنبه زار پیری
8 بر درگه بزرگان، نتوان شدن به این رو آب عرق برو زن، از چشمه سار پیری
9 از بس ز بار دوری، چون ماه نو خمیدیم باشد جوانی ما، هم در شمار پیری
10 نشناختیم اصلا، سود و زیان خود را کردیم همچو طفلان، جا در کنار پیری
11 واعظ بدرگه حق، نتوان شدن باین رو آب عرق بروزن از چشمه سار پیری