1 روز رزم از بیم او در دست و در پای عدو کنده ها گردد رکاب و اژدها گردد عنان
1 ای دریغا دل من کان صنم سیمین بر دل من برد و مرا از دل او نیست خبر
2 او دلی داشت گرامی و دلی دیگر یافت کاشکی من دلکی یافتمی نیز دگر
1 ای دل ز تو بیزارم واز خصم نه بیزار کز خصم به آزار نیم وز تو به آزار
2 هر روز مرا از تو دگرگونه بلاییست من مانده بدست تو همه ساله گرفتار
1 گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود چون شب تاری همی از روز روشن تر شود
2 روشنایی آسمان را باشد و امشب همی روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود