سپیده دم که جهان بوی از خواجوی کرمانی غزل 225

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت

1 سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت

2 بگاه بام دلم در نوای زیر آمد چو بلبل سحری نالهای زار گرفت

3 چو آن نگار جفا پیشه دست من نگرفت بسا که چهره‌ام از خون دل نگار گرفت

4 سرشک بود که او روی ما نگه می‌داشت چه اوفتاد که او هم ز ما کنار گرفت

5 مگیر زلف سیاهش ببوی دانه خال که بهر مهر نشاید میان مار گرفت

6 دلم چو بی رخ زیبای او کنار نداشت قرار در خم آن زلف بیقرار گرفت

7 ز روزگار نه بس بود جور و غصه مرا که چشم شوخ تو هم خوی روزگار گرفت

8 شکنج موی تو آورد ماه را در دام کمند زلف تو خورشید را شکار گرفت

9 بخواب نرگس مست تو ناتوان دیدم ز جام بادهٔ سحرش مگر خمار گرفت

10 درون خاطر خواجو حریم حضرت تست بجز تو کس نتواند درو قرار گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment