پرده از رخ بفکن ای خود از خواجوی کرمانی غزل 567

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش

1 پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش

2 برسر بازار چین با سنبل سوداگرت مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش

3 نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس زانکه هم باشد طبیبانرا غم بیمار خویش

4 چون نمی‌بینی کسی که جز تو می‌گوید سخن خویشتن می گوی و مینه گوش بر گفتار خویش

5 ایکه در عالم بزیبائی و لطفت یار نیست با چنین صورت مگر هم خویش باشی یار خویش

6 ما بچشم خویش رخسار تو نتوانیم دید دیده بگشای و بچشم خویش بین رخسار خویش

7 کار ما اندیشهٔ بی خویشی و بی کیشی است هر که را بینی بود اندیشه‌ئی در کار خویش

8 خویش را خواجو شناسد گر چه او را قدر نیست هم بقدر خویش داند هر کسی مقدار خویش

9 چون ز خویش و آشنا بیگانه شد باشد غریب گر کند بیگانگانرا محرم اسرار خویش

عکس نوشته
کامنت
comment