- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش
2 برسر بازار چین با سنبل سوداگرت مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش
3 نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس زانکه هم باشد طبیبانرا غم بیمار خویش
4 چون نمیبینی کسی که جز تو میگوید سخن خویشتن می گوی و مینه گوش بر گفتار خویش
5 ایکه در عالم بزیبائی و لطفت یار نیست با چنین صورت مگر هم خویش باشی یار خویش
6 ما بچشم خویش رخسار تو نتوانیم دید دیده بگشای و بچشم خویش بین رخسار خویش
7 کار ما اندیشهٔ بی خویشی و بی کیشی است هر که را بینی بود اندیشهئی در کار خویش
8 خویش را خواجو شناسد گر چه او را قدر نیست هم بقدر خویش داند هر کسی مقدار خویش
9 چون ز خویش و آشنا بیگانه شد باشد غریب گر کند بیگانگانرا محرم اسرار خویش