1 فریاد که عمر رفت و حرمان بفزود سرمایه جان زیان شد اندر غم سود
2 بود زا می غفلتم حساب الفرحی آخر که بهوش آمده ام هیچ نبود
1 تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما خشت خم بردار و بشکن شیشه پرهیز ما
2 گریه ما دشمنان خویش را در خون نشاند عاقبت کاری بکرد این دیده خون ریز ما
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
1 مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت دولت بعبث جان برادر نتوان یافت
2 داریم گمانی که ترا هست دهان لیک کس گنج یقین را نتواند بگمان یافت