- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خود هم ز ظلم خانه خرابند ظالمان دیوار و در ندارد، از آن خانه کمان
2 مالی گرفته اند و، عوض عمر داده اند دنیا گران برآمده بهر ستمگران
3 دنیا بود چو مزبله یی پر ز بوی گند ز آن روی نیست پاک دلان را، دماغ آن
4 خواهی اگر ز پای نیفتی، خموش باش بر نخل عمر، اره بود شمع را زبان
5 پا بسته جهانی و، دلخوش که سالکی پا در گلی چو سرو و، کنی نام خود روان؟!
6 دست ستم به گوشه نشینان نمیرسد تا حلقه بود زور ندید از کسی کمان
7 یک حرف نشنویم که باشد شنیدنی محفل پر از زبان و، سخن نیست در میان
8 خود ناگرفته پند، مده پند دیگری پیکان به تیر جا کند، آنگاه بر نشان
9 واعظ چو گوش حق شنوی نیست، خود چو گل هم گوش گشته ایم درین بزم و، هم زبان!