-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاروان راه گمنامی نمیخواهد جرس دل تپیدن هرکجا باشد، نمی باید جرس
2 ذوق خاموشی، دل از کف دادگان دانند چیست از زبان زآن ور نمی افتد که دل دارد جرس
3 در طریق عشق از بیتابی ظاهر چه سود؟ از درون بر سینه خود سنگ میکوبد جرس
4 مانده یی از راه و، باکت نیست از آوارگی در رهست و، روز وشب بر خویش میلرزد جرس
5 تن چو از نشو و نما افتد، شود بی ذوق دل ناقه از رفتن چو ماند، بینوا گردد جرس
6 واعظ از دل تا نخیزد گفت و گو بی حاصل است رهنما زآن شد، که دائم از درون نالد جرس