-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش سرمست آن نگار نازنین آمد برون همچو طاووسی که از خلد برین آمد برون
2 قامت زیبا و رویی چون بهار آراسته راستی گویی که سرو راستین آمد برون
3 او میان مطلق ندارد، این که می بینیم چیست؟ تار مویی کز دو زلف عنبرین آمد برون
4 نازنینا، تا میان خویش بنمایی مرا ز انتظام دیده باریک بین آمد برون
5 چون سخن می گویی، از روی تو می گوید سخن صورتی کز خامه نقاش چین آمد برون
6 تا بدید انگشترین لعل تو، خسرو، پدید دیده را آب از لب انگشترین آمد برون