-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شهر پر شد لولیان عقل دزد هم بدزدد هم بخواهد دستمزد
2 هر که بتواند نگه دارد خرد من نتانستم مرا باری ببرد
3 گرد من میگشت یک لولی پریر همچنینم برد کلی کرد و مرد
4 کرد لولی دست خود در خون من خون من در دست آن لولی فسرد
5 تا که میشد خون من انگوروار سالها انگور دل را میفشرد
6 کرد دیدم کو کند دزدی ولیک کرد ما را بین که او دزدید کرد
7 کی گمان دارد که او دزدی کند خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد
8 دزد خونی بین که هر کس را که کشت خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد
9 رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت سیم برد و دامن پرزر شمرد
10 دردها و دردها را صاف کرد پیش او آرید هر جا هست درد
11 این جهان چشمست و او چون مردمک تنگ میآید جهان زین مرد خرد
12 باز رشک حق دهانم قفل کرد شد کلید و قفل را جایی سپرد