شهر پر شد لولیان از جلال الدین محمد مولوی غزل 815

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

شهر پر شد لولیان عقل دزد

1 شهر پر شد لولیان عقل دزد هم بدزدد هم بخواهد دستمزد

2 هر که بتواند نگه دارد خرد من نتانستم مرا باری ببرد

3 گرد من می‌گشت یک لولی پریر همچنینم برد کلی کرد و مرد

4 کرد لولی دست خود در خون من خون من در دست آن لولی فسرد

5 تا که می‌شد خون من انگوروار سال‌ها انگور دل را می‌فشرد

6 کرد دیدم کو کند دزدی ولیک کرد ما را بین که او دزدید کرد

7 کی گمان دارد که او دزدی کند خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد

8 دزد خونی بین که هر کس را که کشت خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد

9 رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت سیم برد و دامن پرزر شمرد

10 دردها و دردها را صاف کرد پیش او آرید هر جا هست درد

11 این جهان چشمست و او چون مردمک تنگ می‌آید جهان زین مرد خرد

12 باز رشک حق دهانم قفل کرد شد کلید و قفل را جایی سپرد

عکس نوشته
کامنت
comment