- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی
2 نه ز بادها بمیرد نه ز نم کمی پذیرد نه ز روزگار گیرد کهنی و یا قدیدی
3 هله آسمان عالی ز تو خوش همه حوالی سفری دراز کردی به مسافران رسیدی
4 تو بگو وگر نگویی به خدا که من بگویم که چرا ستارگان را سوی کهکشان کشیدی
5 سخنی ز نسر طایر طلبیدم از ضمایر که عجب در آن چمنها که ملک بود پریدی
6 بزد آه سرد و گفتا که بر آن در است قفلی که به جز عنایت شه نکند برو کلیدی
7 چو فغان او شنیدم سوی عشق بنگریدم که چو نیستت سر او دل او چرا خلیدی
8 به جواب گفت عشقم که مکن تو باور او را که درونه گنج دارد تو چه مکر او خریدی
9 چو شنیدم این بگفتم تو عجبتری و یا او که هزار جوحی این جا نکند به جز مریدی
10 هله عشق عاشقان را و مسافران جان را خوش و نوش و شادمان کن که هزار روز عیدی
11 تو چو یوسف جمالی که ز ناز لاابالی به درآمدی و حالی کف عاشقان گزیدی
12 خمش ار چه داد داری طرب و گشاد داری به چنین گشاد گویی که روان بایزیدی