کاروان آمد و دلخواه از شهریار گزیدهٔ غزلیات 26

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

1 کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

2 کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

3 ماه من نیست در این قافله راهش ندهید کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

4 ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

5 تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

6 خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست

7 شهریارا عقب قافله کوی امید گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

عکس نوشته
کامنت
comment