1 شمع آمد و گفت: جان فشان آمدهام کز کشتن و سوختن به جان آمدهام
2 آتش به زبان از آن برآرم هر شب کز آتشِ تیزتر زبان آمدهام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کاری است قوی ز خود بریدن خود را به فنای محض دیدن
2 مانند قلم زبان بریده بر لوح فنا به سر دویدن
1 دلا خورشید جان میبین دمادم که نور اوست با نور تو همدم
2 دلا خورشید جان را گوش میدار مشو بی عشق دل با هوش میدار
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به