ندای غیب به جان تو می‌رسد از عطار نیشابوری غزل 44

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ندای غیب به جان تو می‌رسد پیوست

1 ندای غیب به جان تو می‌رسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست

2 هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست

3 جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت پدید آید ازین پل هزار جای شکست

4 به پل برون نشود با چنین پلی کارت برو بجه ز چنین پل که نیست جای نشست

5 چو سیل پل‌شکن از کوه سر فرود آرد بیوفتد پل و در زیر پل بمانی پست

6 تو غافلی و به هفتاد پشت شد چو کمان تو خوش بخفته‌ای و تیر عمر رفت از شست

7 اگر تو زار بگریی به صد هزاران چشم ز کار بیهدهٔ خویش جای آنت هست

8 فرشته‌ای تو و دیوی سرشته در تو به هم گهی فرشته طلب، گه بمانده دیو پرست

9 هزار بار به نامرده طوطی جانت چگونه زین قفس آهنین تواند جست

10 تو گرچه زنده‌ای امروز لیک در گوری چو تن به گور فرو رفت جان ز گور برست

11 چو جان بمرد از این زندگانی ناخوش ز خود برید و میان خوشی به حق پیوست

12 میان جشن بقا کرد نوش نوشش باد ز دست ساقی جان ساغر شراب الست

13 دل آن دل است که چون از نهاد خویش گسست ز کبریای حق اندیشه می‌کند پیوست

14 به حکم بند قبای فلک ز هم بگشاد دلی که از کمر معرفت میان در بست

15 به زیر خاک بسی خواب داری ای عطار مخسب خیز چو عمر آمدت به نیمهٔ شصت

عکس نوشته
کامنت
comment