1 ساقی هم زخم طعنه شد مستی من در خاک فرو رفت دل از پستی من
2 خواهم که چنان گم شوم از ملک وجود کز هر دو جهان محو شود هستی من
1 مارا تنی چو صورت دیوار مانده است چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
2 خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است
1 تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما تیز تر است هر نفس آتش آرزوی ما
2 خم شکنان بخانقه با خم می سلامتند سنگ ملامت از میان میشکند سبوی ما
1 بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را
2 عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را