1 آن غنچه که عالمی ازو در تاب است در گلشن یزد مثل او نایاب است
2 پژمرده بود غنچه که بی آب بود این نادره غنچه تازه بی آب است
1 دل به چنین زلف بندم چین ابرو چون بپاید زآن که چیزی کان نپاید، دل به او بستن نشاید
2 گفتمش بنشین زمانی تا مگر سیرت به بینم گفت چون خورشید بنشیند دگر کی رخ نماید
1 تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
2 گویند دلش نرم توان کرد به گریه کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
1 مژده باد ای دل که باز آن شمع را پروانهام کز نگاه آشنایش از خرد بیگانهام
2 من شرارم دوری آتش نمیسازد مرا تا ز آتش دور گشتم با فنا همخانهام