غنچه سان این همه بر خویش از واعظ قزوینی غزل 395

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

غنچه سان این همه بر خویش مبال از زر و زور

1 غنچه سان این همه بر خویش مبال از زر و زور که چو گل زود پریشان شوی ار باد غرور

2 باد برخود کند از نعمت دنیا منعم زآن هر انگشت عسل هست چو نیش زنبور

3 بینش آن نیست که در مال مبصر باشی خواب دیدن نشود حجت بینایی کور

4 ریزش اهل سخا نیست جز از قوت دین گریه شمع نباشد مگر از کثرت نور

5 آگهان لذتی از عشرت دنیا نبرند دل غمگین نشود باخبر از خنده زور

6 از چه رو زرد شود چهره تو را در پیری؟ میمکد خون تو این خاک سیه با لب گور!

7 خانه آخرت ظالم از آنست خراب که ندانسته سرایی بجز از عالم زور

8 آنچه دارند بخیلان جهان در ته خاک عنقریب است که میماندشان بر سر گور

9 خامی فکر تو واعظ زدل بی شوق است نبود نانت از آن پخته، که سرد است تنور

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر