برکنده از حیات، باندک از واعظ قزوینی غزل 492

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

برکنده از حیات، باندک بهانه ایم

1 برکنده از حیات، باندک بهانه ایم دندان کرم خورده کام زمانه ایم

2 گردیده پرده هنر ما، وجود ما ز آن قدر ما نهفته، که خود در میانه ایم

3 امروز در بساط جهان، نیست خوشدلی ما مست بزم دوش، و شراب شبانه ایم

4 فارغ ز هر غمم، دل پر یاد دوست کرد ما پادشاه عالم خود زین خزانه ایم

5 از ما غرض دلست و، غرض از دلست دوست دل چشم و، دوست مردم و، ما چشم خانه ایم

6 فارغ کسی چو خوشه ز برگ معاش نیست تا زنده ایم، در طلب آب و دانه ایم

7 داریم جای بر سر زلف پریوشان تا در گشاد کار ضعیفان چو شانه ایم

عکس نوشته
کامنت
comment