- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدان مرز یک هفته آمد فراز وز آن جا به راه سوان گشت باز
2 به راه اندرون زرّ رسته بیافت که از ریگ همچون چراغی بتافت
3 فرود آمدند اندر آن ریگ گرم که از تابش او همی سوخت چرم
4 بجست و بیاورد از آن هرکسی شتروارها بار کرد او بسی
5 یله کرد از ایرانیان ده هزار بدان تا بجویند زرّ عیار
6 بدادند یک ساله شان نان و آب سوی ره مگیرید گفتا شتاب
7 براین ریگ سالی درنگ آورید وز این زرّ رسته به چنگ آورید
8 فرتسم سر سالتان چارپای بباشید با شادمانی به جای
9 برفت و ره باختر برگرفت یکی گنج ازآن کان زر برگرفت
10 به هر مرز کآمد به شادی فرود همه راه می بود و آواز رود
11 ببستند آذین و زر ریختند ز دیوارها زعفران بیختند