- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل خون خواره را یک باره بستان ز غم صدپاره شد یک پاره بستان
2 بکن جان مرا امروز چاره وگر نی جان از این بیچاره بستان
3 همه شب دوش می گفتم خدایا که داد من از آن خون خواره بستان
4 دل سنگین او چون ریخت خونم تو خون من ز سنگ خاره بستان
5 به دست دل فرستادم دو سه خط یکی خط را از آن آواره بستان
6 در آن خط صورت و اشکال عشق است برای عبرت و نظاره بستان
7 دلم با عشق هم استاره افتاد نخواهی جرم از استاره بستان