دل خون خواره از جلال الدین محمد مولوی غزل 1899

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

دل خون خواره را یک باره بستان

1 دل خون خواره را یک باره بستان ز غم صدپاره شد یک پاره بستان

2 بکن جان مرا امروز چاره وگر نی جان از این بیچاره بستان

3 همه شب دوش می گفتم خدایا که داد من از آن خون خواره بستان

4 دل سنگین او چون ریخت خونم تو خون من ز سنگ خاره بستان

5 به دست دل فرستادم دو سه خط یکی خط را از آن آواره بستان

6 در آن خط صورت و اشکال عشق است برای عبرت و نظاره بستان

7 دلم با عشق هم استاره افتاد نخواهی جرم از استاره بستان

عکس نوشته
کامنت
comment