-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست
2 من خاک راه بوسم و از خود به غیرتم آه از صبا که بوسه ترا بر دهن زده ست
3 دل دامنت گرفت و رها چون کند کسی پیری که بوی یوسفش از پیرهن زده ست
4 گه گه بیامدی به سوی کاروان صبر لیکن بلای غمزه تو راه من زده ست
5 ساقی بیا که شب به میان کرد زهد و رفت زان یک غزل که صبحدم آن راهزن زده ست
6 ای پارسا، چه سر زنیم تو، که می فروش صد کوزه بر سر من توبه شکن زده ست
7 دی گفتی، آه می زنی از مات شرم نیست آتش زده ست درمن و زان یک سخن زده ست
8 روزم چو بی ویست شبش خواب دیده ام کان جان پاک تکیه به پهلوی من زده ست
9 بر کوه باد ناله خسرو نه بر دلت کاین تیشه ایست سخت که آن کوهکن زده ست