مریز بی گنهم خون که جست از اهلی شیرازی غزل 338

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

مریز بی گنهم خون که جست و جویی

1 مریز بی گنهم خون که جست و جویی قیامتی و سیوالی و گفت و گویی هست

2 بزیر پای تو صد سر ز آرزو خاک است بیا که در ما سرما نیز آرزویی هست

3 گمان مبر که به بیداری و جگر خواری میان ما و سگت فرق جز بمویی هست

4 بخاک جرعه چه ریزی بروی من میریز ز خاک اگر چه کمم آخر آبرویی هست

5 تویی که در خم چوگان چو ماه چاردهت بهر کناره میدان شکسته گویی هست

6 بغیر من که چو خار از گل تو محرومم بقدر خود همه را از تو رنگ و بویی هست

7 بکوی میکده دردی کشان خوشحالیم خوشیم تا قدری باده در سبویی هست

8 هنوز با همه آلوده دامنی اهلی ز ابر رحمت آن یار شست و شویی هست

عکس نوشته
کامنت
comment