1 آن خون که گاه مستی از آن مست ما چکد از زلف فتنه بارد و از جان بلا چکد
2 شوید چو رخ به صبح، کند غرقه خلق را هر قطره ای که از رخ آن آشنا چکد
3 ای زاهد، از دعای بد ایمن مشو که شب مستان دعا کنند، که خون از دعا چکد
4 جام لبت که محتشمان را حلال باد زو جرعه ای چه باشد، اگر بر گدا چکد
5 مردم در این هوس که شبی سر نهم به پاش زانگونه کاب چشم منش زیر پا چکد
6 خاک درت به چشم من، از گریه خون خورم تا خود جزای چشم من آن توتیا چکد
7 محکم قبا مبند که دامن بگیردت خون هزار دل که ز بند قبا چکد
8 شمشیر آبدار کشیدی بر اهل عشق دولت بود که ضربی از آن سوی ما چکد
9 تو می روی و از پی خونریز خویشتن خسرو دوان که تا خوی اسپت کجا چکد؟
دیدگاهها **