- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بانگ برآمد ز دل و جان من که ز معشوقه پنهان من
2 سجده گه اصل من و فرع من تاج سر من شه و سلطان من
3 خسته و بستهست دل و دست من دست غم یوسف کنعان من
4 دست نمودم که بگو زخم کیست گفت ز دست من و دستان من
5 دل بنمودم که ببین خون شدهست دید و بخندید دلستان من
6 گفت به خنده که برو شکر کن عید مرا ای شده قربان من
7 گفتم قربان کیم یار گفت آن منی آن منی آن من
8 صبح چو خندید دو چشمم گریست دید ملک دیده گریان من
9 جوش برآورد و روان کرد آب از شفقت چشمه حیوان من
10 نک اثر آب حیاتش نگر در بن هر سی و دو دندان من
11 آب حیات است روانه ز جوش تازه بدو سدره ایمان من
12 بنده این آبم و این میراب بنده تر از من دل حیران من
13 بس کن گستاخ مرو هین خموش پیش شهنشاه نهان دان من