-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لشکر کشید عشق و دلم ترک جان گرفت صبر گریز پای سر اندر جهان گرفت
2 گفتی که ترک من کن و آزاد شو ز غم آسان به ترک همچو تویی چون توان گرفت
3 ای آشنا که گریه کنان پند می دهی آب از برون مریز که آتش به جان گرفت
4 نظاره هم نکرد گه سوختن مرا آن کس که آتشم زد و از من کران گرفت
5 در طوق بندگیش رود دل به عاقبت هر فاخته که خدمت سرو روان گرفت
6 اکنون که تازیانه هجران کشید دل جان رمیده را که تواند عنان گرفت؟
7 خسرو کز اوست تشنه شمشیر آبدار ز آتش چه غم که دشمنش اندر زبان گرفت