- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هوای درد بی درمان که دارد سر سودای بی سامان که دارد
2 رفیق راه بی پایان که جوید خیال مجلس جانان که دارد
3 همه کس طالب آنند و ما هم ازین بگذر ببین تا آن که دارد
4 چو کفر زلف او دین و دلم برد نظر بر خاطر ایمان که دارد
5 مرا مهمان جان است او شب و روز چنین شاهی بگو مهمان که دارد
6 قدح گردید اکنون نوبت ماست درین دوران چنین دوران که دارد
7 به عشقش چون مجال خود ندارم بگو پروای خان و مان که دارد
8 چو من از جان و دل کردم تبرا غم از دشوار و از آسان که دارد
9 هوس دارم که جان خود ببازم ولی سید نظر بر بان که دارد