1 هوایی در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد جهانی در سر آن غمزه بیباک خواهد شد
2 تو می زن غمزه تامن می خورم خوش خوش به جان پیکان چه غم دارد ترا، گر سینه من چاک خواهد شد
3 مبین زین سو که جانم از خیال مهره چشمت چو گنجشکی کزو بر خورده در تاباک خواهد شد
4 بسوزم خویش را از جور بخت، ولی ترسم که آتش سوخته از ننگ این این خاشاک خواهد شد
5 خدایا، زو نپرسی و مرا سوزی به جای او که کشته عالمی، زان نرگس چالاک خواهد شد
6 روید، ای دوستان هر گه که می باید بر آن کویش که این جان خاک این کویست، اینجا خاک خواهد شد
7 زهی شادی، گر او اید که بیند حال من، لیکن من این شادی نمی خواهم که او غمناک خواهد شد
8 خیال خط تو همراه من بس باشد آن وقتی که نام من ز لوح زندگانی پاک خواهد شد
9 ازان لب تلخ می گویی، بترس از مردن خسرو که هر زهری که آید از لبش تریاک خواهد شد