- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هوایی می رسد کز سر گریبان چاک خواهم زد کلاه عافیت با سر بهم بر خاک خواهم زد
2 بر آن گلرخ چو راهم نیست، سوی باغ خواهم شد به یادش پیش هر سروی گریبان چاک خواهم زد
3 مرا این بس که بر خاکم سواره بگذری روزی گذشته ست آنکه من این زهر را فتراک خواهم زد
4 همی گفت از تو شویم دست ازین غم، گر رسم روزی بسا گریه که پیشش زین دل غمناک خواهم زد
5 به جان تو که جان تاباک باشد در دم آخر دم مهر و وفایت هم در آن تاباک خواهم زد
6 ز خونم، گر چه ناپاک است آن، در شوی هم کامشب من آبی بر درش زین دیده نمناک خواهم زد
7 به شبهای غمم بی تو چه جای عقل و جان و دل بیا، ای شمع جان، کاتش درین خاشاک خواهم زد
8 ازین پس، خسروا، دیوانگی، زیرا نماند آن دل که لاف شیر پیش آن بت چالاک خواهم زد