که را هجرت به پرسش کمتر از اثیر اخسیکتی غزل 67

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

که را هجرت به پرسش کمتر آید

1 که را هجرت به پرسش کمتر آید ز خون دل کنارش کم تر آید

2 نیارم بست در روی غمت در که چون باد از ره روزن در آید

3 فرو شد در پیت روزم چه باک است تو را باید کزین کاری بر آید

4 بمن خنجر کشی الا توترسی که یک باری شکارت لاغر آید

5 عنان جور لختی سست بر گیر که هر کاو تیز تازد در سر آید

6 ز آه من حذر کن کان دل آور اگر زخمی زند کاریگر آید

7 مرا بد عهد خواندی سهل باشد تو آن گفتی که از من در خور آید

8 زنی در یکدیگر زلف و کمت غم گرم صد کار در یکدیگر آید

9 تو میگوئی دهانی دارم، الا ندانم تاکسی را باور آید

10 گر این گردد درست ای بسا شکفتا که در پایش در و گوهر در آید

11 اثیر آب و گل مهرش بدیدی بیفکن تخم زین آبی بَر آید

عکس نوشته
کامنت
comment