1 آن را که پدر تجربت و فضل نیاموخت زود است که از کار فلک تجربه گیرد
2 و آن خوی که گردون نکند چاره او را دردی است که جز مرگ مداوا نپذیرد
3 فرزند که راه پدران نیک نپوید آن به که هم اندر شکم مام بمیرد
1 ای عنبرین فضای صفاهان ز من درود بر خاک مشکبیز تو و آب زنده رود
2 بر ریگهای پر در و یاقوت و بهرمان بر خاکهای پر گل و نسرین و آبرود
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا