آن آفتاب حسن سحر میل باده از اهلی شیرازی غزل 414

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آن آفتاب حسن سحر میل باده کرد

1 آن آفتاب حسن سحر میل باده کرد صبح سعادتم در دولت گشاده کرد

2 گفتم سگ توام نظر از من بخشم تافت خشمی که صدهزار محبت زیاده کرد

3 گفت آدمی نیی سگ من چون شوی بین این مردمی که آن صنم حورزاده کرد

4 در گلشن امید از آن غنچه لب دمید بویی که خاور گل همه را مست باده کرد

5 گفتم که ساغری به کفم نه بناز گفت بیهوده کی توان طلب نا نهاده کرد

6 سیلاب شوق آمد و نقش خیال فهم شست از دل آنچنان که مرا لوح ساده کرد

7 اهلی که همتش بفلک سر نمی نهاد سیلی عشق عاقبتش سر فتاده کرد

عکس نوشته
کامنت
comment