1 آن سایهٔ تو جایگه و خانهٔ ما است وان زلف تو بند دل دیوانهٔ ما است
2 هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است اما نه چو شمع که پروانهٔ ما است
1 دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند سوی زندان و در آن رایی زدند
2 کین مگر قاصد کند یا حکمتیست او درین دین قبلهای و آیتیست
1 گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهٔ حقم نه مامور تنم
2 شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
1 آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک میخورد او حجر
2 در فتاد اندر بنا و خانهها تا زد اندر پر مرغ و لانهها
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند