1 آن زبرجد رنگ مشکین بوی و طعمش طعم شهد رنگ دیبا دارد و بوی قماری عود خام
2 چون تو ببریدی شود هر یک از آن ده ماه نو ور نبری باشد او در ذات خود ماه تمام
1 همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست
1 چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند
2 چنان چه باید بودن که گر سرش ببری بسر بریدن او دوستان خرم گردند
1 چه سود کند، که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد
2 پیش همه مردمان و او عاشق جوبنده بخاک بر به بجخیزد