- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
2 پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست در گوش من مجال نماندست پند را
3 چون از کمند عشق امید خلاص نیست رغبت بود بکشته شدن پای بند را
4 آنرا که زور پنجهٔ زور آوری نماند شرطست کاحتمال کند زورمند را
5 گر پند میدهندم و گر بند مینهند ما دست دادهایم بهر حال بند را
6 نگریزد از کمند تو وحشی که گاه صید راحت رسد ز بند تو سر در کمند را
7 برکشته زندگی دگر از سر شود پدید گر بر قتیل عشق برانی سمند را
8 هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نیست عاشق باختیار پذیرد گزند را
9 خواجو چو نیست زانکه ستم می کند شکیب هم چاره احتمال بود مستمند را