- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن صبح سعادتها چون نورفشان آید آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید
2 خور نور درخشاند پس نور برافشاند تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید
3 مسکین دل آواره آن گمشده یک باره چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید
4 جان به قدم رفته در کتم عدم رفته با قد به خم رفته در حین به میان آید
5 دل مریم آبستن یک شیوه کند با من عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید
6 دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد این رقص کنان باشد آن دست زنان آید
7 شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم آن جا و مکان در دم بیجان و مکان باشد