1 آنرا که هنر نباشد و پایه بخت هرگز نشود کسی بزیبایی رخت
2 از میوه شجر عزیز باشد نه ز برگ بی میوه چه سود برگ رنگین بدرخت
1 این است نهان از نمک آن تازه جوان را کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را
2 آهوی ختایی فکند نافه بصحرا گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را
1 تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما هرگز بیمن عشق نمیرد چراغ ما
2 مست فراغتیم باقبال می فروش خلوت نشین بخواب نه بیند فراغ ما
1 نیست در صحرا پی آهو که هر جا رفته است عاشق مجنون او زنجیر در پا رفته است
2 ایکه دستم مینهی بر دل که پرسی حال چیست ساعتی بنشین کزین شوقم دل از جا رفته است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به