1 آنرا که هنر نباشد و پایه بخت هرگز نشود کسی بزیبایی رخت
2 از میوه شجر عزیز باشد نه ز برگ بی میوه چه سود برگ رنگین بدرخت
1 عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است کز پس هفتاد سالم بتپرستی پیشه است
2 از دل پرخون مستان ای پری غافل مشو کاین حریفان را به جای باده خون در شیشه است
1 گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است
2 گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ شمع رخساره برای چه برافروخته است