-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد وان لحظه که بنشیند بس شور بپا خیزد
2 از خاک سر کویش خالی نشود جانم گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
3 ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده باشد که دلم آبی برآتش غم ریزد
4 با صوفیصافی گو در درد مغان آویز کان دل که بود صافی از درد نپرهیزد
5 گر چشم تو جان خواهد در حال بر افشانم کانکش نظری باشد با چشم تو نستیزد
6 از خاک من خاکی هر خار که بر روید چون بر گذرت بیند در دامنت آویزد
7 از بندگیت خواجو آزاد کجا گردد کازاده کسی باشد کز بند تو نگریزد