-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش پر خون قدحی بود همان دم بشکستش
2 حیف است که از رهگذر کوی تو گردی برخیزد و جز دیده بود جای نشستش
3 هردم منشین با دگری ورنه به زودی بی قدر شود کل چو بری دست به دستش
4 بر طرف رخت سلسلهٔ زلف معنبر دزدی ست لقب هندوی خورشید پرستش
5 هرچند ز هستیّ خیالی اثری نیست در سر هوس روی تو شک نیست که هستش