آن دل که به فن برد ز من از خیالی بخارایی غزل 267

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش

1 آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش پر خون قدحی بود همان دم بشکستش

2 حیف است که از رهگذر کوی تو گردی برخیزد و جز دیده بود جای نشستش

3 هردم منشین با دگری ورنه به زودی بی قدر شود کل چو بری دست به دستش

4 بر طرف رخت سلسلهٔ زلف معنبر دزدی ست لقب هندوی خورشید پرستش

5 هرچند ز هستیّ خیالی اثری نیست در سر هوس روی تو شک نیست که هستش

عکس نوشته
کامنت
comment