- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد نقدی ست که صرّاف ازل با تو روان کرد
2 تا آب خِضِر لطف لبِ لعل تو را دید در پردهٔ خاکی ز حیا روی نهان کرد
3 نافه چه خطا گفت که باد سحری دوش مویش بگرفت و سوی زلف تو کشان کرد
4 اشک از نظر افتاد بدین جرم که ما را بی وجه در ایّام تو رسوای جهان کرد
5 تا نکهت زلف تو رساند به خیالی بر بوی همین رفت دل و راه همان کرد