آن گل چو شمع بر من مدهوش از اهلی شیرازی غزل 559

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آن گل چو شمع بر من مدهوش میزند

1 آن گل چو شمع بر من مدهوش میزند خونم ز شوق تیغ دگر جوش میزند

2 چون شمع هرکه سوخته شد دل نهد به نیش خام است عاشقی که دم از نوش میزند

3 هم خود مگر ز لطف بفریاد من رسد زین زخمها که بر من خاموش میزند

4 گفتی مرو ز هوش بوصلش، چنان کنم کاول بیک کرشمه ره هوش میزند

5 دام ره است خرقه صد پاره هوش دار کان خرقه پوش راه قبا پوش میزند

6 اهلی مگو که که کشت مرا در گوش او کاین نکته پهلویی به بنا گوش میزند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر