-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن عید نیکوان به در آمد به عیدگاه تابنده رخ چو روز سپید از شب سیاه
2 مانند باد میشد و میکرد دم به دم در آب رود مردمک چشم من شناه
3 او باد پای رانده و ما داده دل به باد او راه برگرفته و ما گشته خاک راه
4 بودی دو هفته کز بر من دور گشته بود بعد از دو هفته یافتمش چون دو هفته ماه
5 فارغ ز آب چشم اسیران دردمند ویمن ز دود آه فقیران دادخواه
6 از خط سبز او شده چشم امید من چون چشم عاصیان سیه از نامهٔ گناه
7 من همچو صبح چاک زده جیب پیرهن او را چو آفتاب ز دیبای چین قباه
8 من در گمان که ماه نواست آنکه بینمش بر طرف جبهه یا خم آن ابروی دوتاه
9 چون تشنه کو نظر کند از دور در زلال میکرد چشمم از سر حسرت درو نگاه
10 ناگه در آن میانه به خواجو رسید و گفت کز عید گه کنون که رخ آری به خانگاه
11 باید که قطعهای بنویسی و در زمان از راه تهنیت بفرستی به بزم شاه