1 آن جسم پیاله بین بجان آبستن همچون سمنی بارغوان آبستن
2 نی نی غلطم پیاله از غایت لطف آبیست به آتش روان آبستن
1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود
1 کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر
2 باستواری زر بخیل در دل خاک بپایداری نام سخی میان بشر
1 با سرشگ سخای او کس را ننماید بزرگ رود فرب
2 یاد کرد از لطیف طبعش بحر گشت پر در و عنبر اشهب