- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد از عشقت دلم خون و جگر افگار و جان بر باد کجا یا رب مرا این چشم خونین بر رخت افتاد
2 مرا گر بود روزی طاقت و صبری، بشد از دل اگر می داشتم دانایی و عقلی برفت از یاد
3 مجو غیر خرابی زین دل ویران من دیگر که آن معموره کش وقتی تو می دیدی نماند آباد
4 کسی تلخی من داند که بیند خنده شیرین کسی خون خوردنم داند که بیند گریه فرهاد
5 غمت خواهد دهد بر باد جانم را به رسوایی بخواهم داد جان بر باد ازین غم، هر چه باداباد
6 مرا تا کی غم هجر تو پامال جفا دارد برس فریاد مظلومی که از دست غمت فریاد
7 شب است و بزم عشرت ساز شد بی وهم با محرم به مجلس باده گردان گشت و ساقی در شراب افتاد
8 چو شب سلطان بیدار است، خسرو داد خود بستان که فردا روز خواهد شد، کسی دادت نخواهد داد