از حسرت آن لب که نبخشد شکر از اهلی شیرازی غزل 895

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش

1 از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش طوطی زده منقار بخون جگر خویش

2 من چون نخورم خون ز جگر گوشه مردم یعقوب شنیدی که چه دید از پسر خویش

3 در خاک اگر افکنی از عرش غمم نیست زنهار مینداز مرا از نظر خویش

4 آن گمشده ام من که ندارم خبر از خود کو واقف حالی که بپرسم خبر خویش

5 از گوهر خود تیغ زبان چند کشد خصم امید که تیغ تو نماید گهر خویش

6 داغی است بهر گام درین رهگذر تنگ طاووس صفت پهن مکن بال و پر خویش

7 تا پا بسر خود ننهی دوست نیابی اهلی بسر دوست که بگذر ز سر خویش

عکس نوشته
کامنت
comment