- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا از وجه دل بردن ورای حسن آن باشد که دیگر خوبرویان را ندانم آن چنان باشد
2 لبانت آن چنان بوسم که جانم بر لبان آید کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد
3 تو خود کی بر سرم آیی و این دولت دهد دستم نثار خاک پایت را کمینه تحفه جان باشد
4 بیفشان جرعه ای، ساقی، که آیی بر سرم روزی که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد
5 خیال قد و رویش را درون دیده جا کردم که جای سرو و گل آن به که در آب روان باشد
6 ز حال زار بیماران و زلف شام شبگیرش کسی داند که چون خسرو ضعیف و ناتوان باشد