ترسا بچهٔ لولی همچون از عطار نیشابوری غزل 805

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی

1 ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی سرمست برون آمد از دیر به نادانی

2 زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف در داد صلای می از ننگ مسلمانی

3 چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی

4 بگرفتم زنارش در پای وی افتادم گفتم چکنم جانا گفتا که تو می‌دانی

5 گر وصل منت باید ای پیر مرقع پوش هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی

6 با ما تو به دیر آیی محراب دگر گیری وز دفتر عشق ما سطری دو سه بر خوانی

7 اندر بن دیر ما شرطت بود این هر سه کز خویش برون آیی وز جان و دل فانی

8 می خور تو به دیر اندر تا مست شوی بیخود کز بی خبری یابی آن چیز که جویانی

9 هر گه که شود روشن بر تو که تویی جمله فریاد اناالحق زن در عالم انسانی

10 عطار ز راه خود برخیز که تا بینی خود را ز خودی برهان کز خویش تو پنهانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر