- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترسا بچهای کشید در کارم بربست به زلف خویش زنارم
2 پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم یعنی که به بندگی ده اقرارم
3 در بندگیش نه هندوم بدخوی هستم حبشی که داغ او دارم
4 پروانهٔ او شدم که هر ساعت در جمع چو شمع میکشد زارم
5 شاید که کشد چو هست عیسی دم کز معجزه زنده کرد صد بارم
6 او یوسف عالم است در خوبی من دست و ترنج پیش او دارم
7 هرگز نایم ز بار او بیرون کز عشق نهاد صاع در بارم
8 زان روز که درد عشق او خوردم مانده است گرو به درد دستارم
9 دی ساکن کنج صومعه بودم وامروز ز ساکنان خمارم
10 چون دانم داد شرح حال خود فیالجمله نه کافرم نه دین دارم
11 کو در عالم کسی که برهاند یکباره ز ناکسی عطارم