ترسا بچه‌ای به دلستانی از عطار نیشابوری غزل 814

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای به دلستانی

1 ترسا بچه‌ای به دلستانی در دست شراب ارغوانی

2 دوش آمد و تیز و تازه بنشست چون آتش و آب زندگانی

3 دانی که خوشی او چه سان بود چون عشق به موسم جوانی

4 در بسته میان خود به زنار بگشاده دهن به دلستانی

5 در هر خم زلف دلفریبش صد عالم کافری نهانی

6 آمد بنشست و پیر ما را بنهاد محک به امتحانی

7 القصه چو پیر روی او دید از دست بشد ز ناتوانی

8 دردی ستد و درود دین کرد یارب ز بلای ناگهانی

9 دردا که چنان بزرگواری برخاست ز راه خرده دانی

10 ترسا بچه را به پیش خود خواند پس گفت نشان ره چه دانی

11 گفتا که نشان راه جایی است کانجا نه تویی و نه نشانی

12 چون پیر سخن شنید جان داد عطار سخن بگو که جانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر