ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی از عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی

1 ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی دیدم به در دیری چون بت که بیارایی

2 زنار کمر کرده وز دیر برون جسته طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی

3 چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی

4 آمد بر من سرمست زنار و می اندر دست اندر بر من بنشست گفتا اگر از مایی

5 امشب بر ما باشی تاج سر ما باشی ما از تو بیاساییم وز ما تو بیاسایی

6 از جان کنمت خدمت بی منت و بی علت دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آیی

7 رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی

8 عطار ز عشق او سرگشته و حیران شد در دیر مقیمی شد دین داد به ترسایی

عکس نوشته
کامنت
comment