- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی دیدم به در دیری چون بت که بیارایی
2 زنار کمر کرده وز دیر برون جسته طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی
3 چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی
4 آمد بر من سرمست زنار و می اندر دست اندر بر من بنشست گفتا اگر از مایی
5 امشب بر ما باشی تاج سر ما باشی ما از تو بیاساییم وز ما تو بیاسایی
6 از جان کنمت خدمت بی منت و بی علت دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آیی
7 رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی
8 عطار ز عشق او سرگشته و حیران شد در دیر مقیمی شد دین داد به ترسایی